در میان شهدا، یکی همسِن مادر سادات بود؛ ناخودآگاه، شروع به حرف زدن با او کردم و پرسیدم یعنی از کدام بیابان، استخوانهایت را پیدا کردهاند؟ آیا مجروح بودی و کسی پیدایت نکرد و در تنهایی جان دادی؟ قبل از شهادت آب نوشیدی یا تشنه لب بودی؟ پدر و مادرت در انتظار آمدنت چه کشیدند؟ حالا هم که آمدی، گمنامی پیشه کردهای!