×
×

حنان سالمی

مارعلی، خدانگه‌دار!

مارعلی، خدانگه‌دار!

او را نمی‌شناختم. توی زندگی‌ام نبود. تا آن سال، حتی اسمش را هم نشنیده بودم اما آن تماس تلفنی یک تکه از قلبم را کَند و آشوبم کرد. مریم پشت خط بود: «سلام حنان، دوست نداری مارعلی رو ببینی؟»
  • ۲۸ آذر
  • ۰
  • تابوت‌هایشان برگشته؛ روی شانه‌های زن، زندگی و آزادی!

    تابوت‌هایشان برگشته؛ روی شانه‌های زن، زندگی و آزادی!

    تابوت‌هایشان برگشته، روی شانه‌های زن، زندگی و آزادی. و کنار همین زنانی که روزی به خاطرشان جنگیدند، تشییع می‌شوند.
  • ۲۶ آذر
  • ۰