وزیر امور خارجه ایران تعریف میکند: «در دمشق مهمان حاج قاسم بودم و میان صحبتهایمان چندتا از انجیرهای روی میزش را خوردم. بعد از آن دیدار سوار هواپیما که شدم، مهماندار یک کارتن انجیر آورد و گذاشت جلوی پایم.»
همکلاسیهای زینب سلیمانی در دانشگاه نمیدانستند او دختر چه کسی است. آنها گاهی به حاج قاسم بیاحترامیمیکردند، اما زینب تنها وقتی صدایش در میآمد که کسی راجع به رهبر و انقلاب چیزی میگفت.
یکی از همشهریان حاج قاسم تعریف میکند: «قبل از انقلاب که حاج قاسم گارسون یک هتل در کرمان بود، روزی با یک پاسبان در افتاد. وقتی مأمور شهربانی آمد تا او را دستگیر کند، پیدایش نکرد. آنها فکر میکردند او یک چریک تهرانی بوده.»